اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

میوه عسلی بابا

28 خرداد

سلام عزیز دلم میدونی روز به روز داری بزرگتر میشی و من شاهد شیرین شدن و بزرگ شدنتم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی الان شما و بابا جفتتون خوابیدید و من اومدم تا برات بنویسم.امروز بابایی زود اومد خونه تا بازی فوتبال ببینه ایران بازی و برد و ما رفتیم جام جهانی من و بابا شما رو گزاشتیم تو کالسکت و رفتیم بیرون تا با همه مردم شادی کنیم و جشن بگیریم تو شلوغی ها یه عکاس کلی ازت عکس گرفت و شما به همه میخندیدی تازه از شما فیلمم گرفتن مامان فدات بشه که انقدر جذابی زود اومدیم خونه چون خیلی خسته شده بودی تو راه برگشت دایی امیر و دوستاشم دیدیم که داشتن میرفتن شادی امیدوارم همیشه خوانوادمون شاد و پر از خوشحالی باشه ...
29 خرداد 1392

اویسای نازم

سلام جوجوی مامانی .شما امروز حال نداری یه ذره تب داری اخه دیروز رفتیم واکسن زدیم برات با بابایی رضا خیلی گریه نکردی اخه بابایی رضا با ما بود و ناز شما رو میخرید.اومدیم خونه و شمارو گزاشتم پیش مامانی و رفتم با عمه معصومه بازار کلی خرید کردم بعد اومدم خونه هنوز شما خواب بودی و بابایی بالا سرت نشسته بود.بابا ایمان زود اومد بهش گفتم من و ببر بهار بعدش رفتیم و برات ظرف غذا خریدم و قاشق و لیوان و..... خلاصه کلی خرید کردیم بعد تو راه برگشت اعلام کردن که اقای روحانی رعیس چمهور شده خیابونها شلوغ شده بود و ما موندیم تو ترافیک میونبور زدیم و خودمون و رسوندیم خونه بعد با دایی و زندایی رفتیم بیرون خیلی شلوغ بود و مردم شادی میکردن بعد چند ساعت م...
27 خرداد 1392

شیرین کاریهای دخترم

سلام مامانی .مامانت جدیدا زرنگ شده و میاد تند و تند برات مینویسه. عزیزم دیروز یه خبر بد شنیدم که خیلی ناراحت شدم پسر عمویی از شکم مامانش پر کشید رفت پیش خدا.امیدوارم زود زود خدا یه نینی دیگه به عمو و زن عمو بده.جوجوی من الن جلوی منی و رو شکمت دراز کشیدی و داری سعی میکنی دست و پاهات و بالا نگه داری و روشکمت بمونی اینم یکی از شیرین کاری هاته الهی مامان فدات بشه   ...
23 خرداد 1392

مسواک جوجوی من

دختر قشنگم شما داری دندون در میاری و لثه هات خیلی اذیتت میکنه من رفتم برای شما ست مسواک اولیه خریدم تا از همین الان بزاری تو دهنت و به مسواک زدن عادت کنی بدشم دیگه لثه هات نخاره خیلی دوستش داشتی عزیزم امیدوارم به زودی مرواریدای خشگلت و تو دهنت ببینم عشق من ...
22 خرداد 1392

اولین حرف دخترم

دختر ملوسم داری حسابی بزرگ میشی .دیشب وقتی گریه میکردی و داشتی خودت و لوس میکردی تو گریت مم م میکردی .عزیزممممممممممممم  تو میخوای بگی مامان قربونت برم اگه بدونی چقدر خوشحال شدم ...
20 خرداد 1392

لالایی مادرانه

اویسای مامانی شما همون دختری هستی که من هیشه ارزوش و داشتم .از داشتنت خوشحالم .میخوام لالایی و که مامان برات میخونه اینجا بنویسم  تا وقتی بزرگ شدی و وبلاگت و خوندی یادت بیاد          لالا لالا گل مریم                  گل سپید و زیبای عالم چشمات و ببند گل شب بو    که چشمات میکنن من و جادو گل من تویی نازنینم              کوچولوی شیرینم گل من تویی نازنینم             تو چشمات خواب و میبینم عطر نرگس گل لاله            &n...
20 خرداد 1392

دختر شیرینم

سلام دختر عزیزم .قربونت برم مامان وقت نمیکنه بیاد و اینجا واست بنویسه امروز نوبت استخر شما بود رفتیم استخر و اومدیم الان شما خوابید اخه خیلی خسته شده بودی.این روزها خیلی شیرین شدی قشنگ میجرخی صدا در میاری .همه چیز و با دستات میگیری قشنگ دستت و دراز میکنی برای گرفتن.من واقعا عاشقتم.این چند روز تعطیل بود و ما میخواستیم بریم شمال اما رفتیم اول جاده و دیدیم خیلیییییییییی شلوغه و از همونجا دور زدیم و برگشتیم.اومدیم خونه و همش من و شما و بابایی خوابیدیم . حسابی خستگی بابا ایمان در رفت.   بردیمت پارک وقتی بچه ها رو میدیدی کلی ذوق میکردی انقدر ذوق میکردی که دوست داشتی از بغل بابا بپری پایین.   عزیزم دوستت دارمممم ...
19 خرداد 1392